وحیدوحید، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

وحید فرشته معصوم زندگیم

نهایت خستگی

بعد از چند روز مریضی و شلوغی نکردن دیروز از صبح زود با من بیدار شدی و دوباره روز از نو... این عکس مربوط میشه به ساعت حدودا 4 عصر روز شنبه .اینقدر خسته بودیکه همونجا روی مبل خوابت برد. خوب مگه مجبوری اینقدر فضولی کنی طبق معمول جوراب داری گل پسر. اینم یک عکس دیگه  از نهایت خستگی . تو این عکس ظرف پسته و بادام کنارته مشغول خوردن بودی ولی ظاهرا خواب غلبه کرده. ...
28 شهريور 1390

یادگاری

وحید جون قراره ماشین رو روشن کنه و مامان رو ببره گشتی توی خیابون بزنند آخه مامان امشب دلش گرفته است. اینم کلاه عنکبوتی و عشق وحید.(شنبه شب 19/6/90) وحید در حال سرسره بازی (پارک نیلوفر)     ...
27 شهريور 1390

دلم گرفته

پسرک من امروز مریض شده  اول صبح حالش زیاد خوب نبود بردمش مهد و سفارش کردم اگه حالش بد شد به من خبر بدن. ساعت تقریبا 9و نیم بود که  نوای دلنشین گوشیم بلند شد و  حامل خبر بدی بود وقتی دیدم شماره مهد کودکه دلم ریخت پایین . سریع مرخصی گرفتم و خودم رو رسوندم مهد وقتی دیدمش که  اونجا خوابیده خیلی دلم گرفت از این بابت که شرایط زندگییه امروزی طوری شده که  من نتونم الان که پسرم بهم احتیاج داره پیشش باشم . بغلش کردم و بردم توماشین سریع خودم رو رسوندم خونه تا دفترچه وحید رو بردارم و با بابایی ببرمش دکتر .  در حالیکه کاملا  بی حال بود و سرش روی شونم میگفت مامان من دکتر نمی یام ،من آمپول نمی خوام ...تمام ای...
22 شهريور 1390

دل تنگی

دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن خورشید همیشه خندان ، آ سمان همیشه آ بی زمین همیشه سبز و ک وههای همیشه قهوه ای دلم برای خط کشی کنار دفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز برای پاک‌کن های جوهری و تراش های فلزی برای گونیا و نقاله و پرگار و جامدادی دلم برای تخته پاک‌کن و گچ های رنگی کنار تخته برای اولین زنگ مدرسه برای واکسن اول دبستان برای سر صف ایستادن ها برای قرآن های اول ص بح و خواندن سرود ایران اول هفته دلم برای مبصر شدن ، برای از خوب ، از بد دلم برای ضربدر و ستاره دلم برای ترس از...
20 شهريور 1390

پایان سفر

سلام یکی یکدونه مامان سفر به جزیره زیبای کیش تموم شد و ما دوباره به زندگی روزمره برگشتیم  خیلی دلم برات تنگ شده بود . هر جا رفتم یادت بودم خیلی جاهای آشنا که دو سال پیش با تو و بابایی اومده بودم ، وقتی رسیدیم جلوی خونه مامان جون تو رو دیدم که خندان بغل مامان جون بودی و کلی برام دست تکون دادی آخه بابایی تو رو فرودگاه نیاورده بود . بابایی تازه فهمیده که تو هم مثل خودم شدی و قدرت تحملت خیلی بالاست  و به این راحتی حرف دلت رو به کسی نمی گی .تو این چند روز هیچی نگفتی و کاملا پسر خوبی بودی اما به خاطر دلتنگی مدام در حال تماشای کارتون موش وگربه بودی و اصلا حوصله بازی و شیطنت رو نداشتی.به بابایی اجازه نداده بودی که پیشت بخوابه و گ...
19 شهريور 1390

اولین تنهایی وحید

من و خاله مریم فردا عازم کیش هستیم . گل پسرمن وپارسا جون دو سه شبی رو باید تنها باشند. خیلی دلهره دارم واسه اینکه وحید به من خیلی وابسته است . همه شما نی نی وبلاگیها برای ما دعاکنید این دو تا گل پسر اذیت نشن و ما با خاطری آسوده این سفر رو بریم و برگردیم. وحید جون می دونم خیلی صبوری این بارم پسر خوبی باش مامان زود زود بر میگرده شاید الان درک نکنی ولی باور کن منم بعد مدتها کار احتیاج به سفردارم تو هم به مامان قول بده که پسر خوبی باشی و بابایی رو اذیت نکنی. عجله دارم و باید برم. قربونت ،مامان ...
13 شهريور 1390

هیجانات غیر قابل کنترل

هیجانات غیر قابل کنترل وحید گریبان لوازم منزل رو هم می گیره  دیشب وقتی تمام اسباب بازیهاشو به گوشهای پرت کرد و گفت دیگه هیچی نمی خوام کامیون رو بزار روی پله ها تا نی نی ها برای خودشون ببرند ، مدتی مثل یک گربه شروع کرد به بالا رفتن از سر و کله من و باباش  و کلی ابراز علاقه کرد و گفت برای من ماشین سفید و بنفش بخر من که پسر خوبیم وباهات دوستم . منم بهش گفتم باشه برو بازی کن فردا با هم رفتیم بیرون ، ماشین سفید می گیرم . اما انرژی زیادی وحید با اسباب یازی تخلیه نمی شد به همین خاطر شروع کرد به بالا رفتن از در و دیوار خونه . فرش تو هال رو جمع کرد و دو تا دور فرش شروع به دویدن کرد ومدام می گفت : بدو بدو هی هی . بدو بدو هی هی ...!این...
6 شهريور 1390

وحید در حال تماشای کارتون مورد علاقه اش

کارتونهای مورد علاقه : موش و گربه ، پت و مت ، پلنگ صورتی ، کارتن گوسفندها ( نمی دونم اسمش چیه ) گل پسر ما در حال تماشای کارتون پتو مت اینم عکسی از کارتون آرزوی من خوشبختی تو فرشته کوچک و دوست داشتنی ، مامان ...
2 شهريور 1390

وحید و علاقه به عکس

امروز 23  ماه رمضان است و رمضان امسال هم داره  کم کم به پایان می رسه . طاعات همه قبول.دیروز  عصری  وحید جان  علاقه عجیبی به عکس گرفتن پیدا کرده بود و مدام می گفت مامان ازم عکس بگیر  این عکسها پیشنهاد خودشه. دوست داشتنی ترین برای مادر ...
2 شهريور 1390
1